بیدار شو. هشیار شو. سر از زانوی غم بردار. حواست را جمع کن. گذشته را رها کن. به آینده فکر نکن. در لحظه حال بمان. زندگی کن.
شاید همین اخیرا درد دلشکستگی را تجربه کردهای. شاید داری زخم طرد را تحمل میکنی. شاید نمیتوانی کسی را برای دوست داشتن پیدا کنی. شاید ناامنیهای گذشته روی روابط امروزت سایه افکنده. شاید طعم محبت حقیقی پدر و مادر را نچشیدهای. شاید کسی ترکَت کرده و داری آه میکشی. شاید هم جای زخمهای دوران کودکیات هنوز درد میکند. شاید خودت را تنهای تنها احساس میکنی.
خبر خوب این است که هیچیک از ما تنها نیستیم. همه ما در شبکه ظریف و نامرییای به هم وصلیم. همه ما دارای درد مشترک هستیم. از آنجا که ما انسان هستیم، آسیبپذیر و زخمپذیر هستیم. از آنجا که ما انسانها موجودات اجتماعی هستیم و روابط خانوادگی، شغلی، اجتماعی و... داریم همیشه در معرض خطر طرد شدن از سوی کسی یا گروهی قرار داریم. درحقیقت، درد طرد شدن درد مشترک همه ماست. مهم نحوه پاسخ ما به این درد و شفای این زخم است.
با زندگی آشتی کن
کمتر کسی است که دلشکستگی، غم و اندوه ناشی از طرد شدن از سوی دیگران را تجربه نکرده باشد. مواجه شدن با این حقیقت که کسی یا کسانی که فکر میکردیم دوستمان دارند یا دوستمان هستند، چنین نیستند، میتواند بالقوه خُردکننده باشد. ترک شدن از سوی کسی که قرار بود حامی ما باشد میتواند بهطور بالقوه ویرانکننده باشد.
با این حال همه اینها جزء واقعیات زندگی است و هرچه زودتر واقعیات را ببینیم و حقیقت را بپذیریم برایمان بهتر است.
حقیقت این است که ما نمیتوانیم نحوه رفتار دیگران با خودمان را کنترل کنیم. ما نمیتوانیم دیگران را وادار به دوست داشتنمان کنیم. ما نمیتوانیم از طرد شدن و زخم خوردن در روابطمان اجتناب کنیم، اما میتوانیم از این جریان، قویتر بیرون بیاییم. میتوانیم زخممان را پاک کنیم و پیش برویم.
زندگی یعنی همین. اما بعضیها با اولین زخمی که میخورند به کلی از پا درمیآیند، یا به دورترین نقطه عقبنشینی میکنند یا خودشان را به کلی بیحس میکنند تا دیگر دردی را احساس نکنند. آنها از ترس طرد شدن و زخم خوردن، ارتباط برقرار کردن با آدمها را به کلی کنار میگذارند. اما این راهش نیست. قهر کردن با زندگی راه چاره نیست. بستن درها به روی خود یا دیگران راهحل نیست. شاید مدتی تنهایی تعمدی براي تعمق و تجدیدقوا خوب باشد، اما ادامه آن بیش از مدت زمان لازم، قطعا برایمان خوب نیست. راه شفای عاطفی، آشتی با زندگی است.
در لحظه حال بمان
زندگی یعنی لحظه حال، آشتی با زندگی یعنی ماندن در لحظه حال. طرد شدن و زخم خوردن، بیشتر اوقات باعث ترس میشود. ما میترسیم که دوباره طرد شویم. میترسیم دوباره زخم بخوریم. برای همین از آدمها، از روابط و از زندگی فاصله میگیریم و این بزرگترین صدمه زندگی است، نه خودِ زخم، زخم با گذشت زمان خوب میشود. اما صدمه دوری از آدمها و دوری از زندگی جبرانناپذیر است. این چیزی است که ما را بیقدرت میکند نه خود زخم. برای همین لازم است که تمام سعیمان را بکنیم تا بر ترسمان غلبه کنیم. راه غلبه بر ترس هم زندگی کردن در لحظه حال است. تمام ترسهای ما مربوط به گذشته و آینده است. خاطره دردهای گذشته و نگرانی از دردهای آینده. در حالیکه ما روی هیچکدام اینها کنترل نداریم. ما با گذشته کاری نمیتوانیم بکنیم و در مورد آینده هم هیچکاری نمیتوانیم بکنیم. چون آینده هنوز وجود ندارد، فقط زمان حال وجود دارد. گذشته و آینده هر چقدر هم بزرگ بهنظر برسد، بزرگترین بخش هر روز همیشه زمان حال است.
یاد بگیر که از لحظه استفاده کنی. سعی کن واحه سرسبز بین گذشته و آینده را پیدا کنی. یعنی همان چشمه همیشهجوشان زمان حال را. "زندگی آبتنی کردن در حوضچه اکنون است". در لحظه حال هیچ ترس و نگرانی نیست. فقط باید آن را تشخیص داد.
تمام حواست را جمع کن
تمام دردها موقعی به وجود میآید که آینده و گذشته همپوشی میکنند و لحظه حال را بیرون میرانند. همه ما ابزارهای لازم برای ماندن در لحظه حال و زندگی کردن کامل را داریم. ابزارهای ما حواس خدادادی ما هستند. ابزارهای ما چشمها، گوشها، بینی، پوست، قلب و ذهن ماست. بیشتر ما از این موهبتهای خدادادی خوب استفاده نمیکنیم. ذهن ما دایم در گذشته و آینده پرسه میزند و ما را میترساند یا نگران میکند. حواس ما بیشتر اوقات کاملا به محیط اطرافمان نیست. در دنیای شتابزده امروزی یاد گرفتهایم که از ترس کمبود وقت همیشه چند کار را همزمان انجام دهیم. ما پشت کامپیوتر یا از آن بدتر در حال راه رفتن یا تماشای تلویزیون غذایمان را میخوریم و لذت چشیدن طعم واقعی غذا را از دست میدهیم. ما مناظر اطرافمان را خوب نمیبینیم و در حالی که مدام حرف میزنیم یا در افکارمان غوطهوریم چیزی در لحظه حال زندگیمان نمیبینیم. انگار زندگی بهسرعت از کنارمان رد میشود و ما با شتابزدگیها و حواسپرتیهایمان تمام طعم ناب و حقیقی زندگی را از دست میدهیم. ندای دلمان را نمیشنویم. راههای پیش رویمان را نمیبینیم و همینطور دور خودمان میچرخیم.
این چرخیدنها و دویدنها فقط باعث ادامه درد میشود. برای توقف درد و شفای عاطفی باید تمام زندگیات را به حواست بیاوری. حواس تو ابزارهای بزرگ لحظه حال هستند. از آنها برای باز کردن وجودت به روی کل زندگی استفاده کن. لحظه حال مأمن واقعی تو در مقابل ترسهایت است. البته لحظه حال بسیار فرّار است و تو باید مرتب تمرین کنی و بودن در لحظه حال را یاد بگیری. از موهبت چشمها، گوشها، بینی و پوستت استفاده کن و با حواسِ جمع زندگی کن. در هر لحظه ببین چه میبینی. خوب نگاه کن. آن پروانه سفید روبهرویت را ببین. در هر لحظه ببین چه میشنوی، خوب بشنو. چشمانت را ببند و صداهای اطرافت را بشنو. با بینیات بوها را استشمام کن. عطر نان گرم، عطر چای تازهدم، بوی گل سرخ، همه را استشمام کن، بالا آمدن ماه و غروب خورشید را ببین، ترنم جوی آب را بشنو، اینها غذای روح هستند. اینها دوا و درمان هستند.
از قانون طلایی استفاده کن
زخم طرد باعث میشود تا ما احساس بدی پیدا کنیم. باعث میشود تا احساس تنهایی و سرما کنیم. ما با احساس بد نمیتوانیم خوب زندگی کنیم. ما با احساس بد نمیتوانیم احساس لذت یا قدرت کنیم. برای همین هر طور شده لازم است چیزهایی پیدا کنیم که در ما احساس خوب ایجاد کند. این در روابط ما با دیگران هم بسیار کمک میکند.
وقتی کسی ما را طرد میکند ما میرنجیم و به گوشهای میخزیم یا خشمگین میشویم و میخواهیم تلافی کنیم. هرچند احساسات ما موجه است و ما باید آنها را بپذیریم، اما این راه چاره نیست. ما باید گام دیگری برداریم و از خودمان در برابر احساس بدی که دچارش شدهایم محافظت کنیم.
قصه جوجه اردک زشت را همهمان شنیدهایم، جوجه اردکی که همه اطرافیانش او را زشت و بد میدانستند و طرد کردند و آنقدر آزارش دادند تا به جای دیگری گریخت و آنقدر به جستوجو ادامه داد تا خانواده اصلی خودش را که قو بودند، پیدا کرد. خیلی از ما دستکم مدتی از زندگیمان همین حس را داشتهایم. خیلی از ما خودمان را در خانواده یا محیط زندگیمان غریبهای بیش ندانستهایم. خیلی از ما درد طرد را تجربه کردهایم و خیلی از ما در پی تلافی برآمدهایم.
اما قانون طلایی درباره این نیست که مردم چطور با تو رفتار میکنند، درباره این است که تو با آنها چطور رفتار میکنی. مساله بر سر این نیست که کسی که طردت کرده لیاقت چه رفتاری را دارد، مساله بر سر پیروی کردن از این قانون ساده است که با دیگران همان رفتاری را داشته باش که میخواهی با تو داشته باشند.
حقیقت این است که ما نمیتوانیم رفتار دیگران را کنترل کنیم. ما فقط میتوانیم اجازه دهیم که دیگران همانی باشند که هستند. اما ما میتوانیم از قانون طلایی استفاده کنیم و با هر کسی همانطوری رفتار کنیم که میخواهیم با ما رفتار کند. این باعث میشود احساس خوبی نسبت به خودمان پیدا کنیم. هر کاری که احساس خوب در تو ایجاد کند، کاری که گرما یا لذت برایت به ارمغان بیاورد، خوب و نیروبخش است و به شفای زخم کمک میکند.
زندگی کن
تو قربانی نیستی. هرچه را که در زندگیات پیش آمده بهعنوان درسهای زندگی بپذیر و از این درسها برای بهتر شدن زندگیات استفاده کن. به چیزهایی که زندگیات را بهتر میکند فکر کن و بعد حرکت کن.
غصه خوردن بس است. واقعیت متفاوت بودنت را بپذیر. بلند شو، روی پای خودت بایست و زندگی کن. به جای اینکه به کنجی بخزی و درها را ببندی تمام نیرویت را جمع کن به چیزهای خوب زندگیات توجه کن، به مجسم کردن چیزهایی که میخواهی ادامه بده و زندگی کن. از اینکه زندهای و بخشی از جهانِ هستی، هستی، خدا را شکر کن، و زندگی کن هر روز بسط پیدا کن و بزرگ شو تا مشکلاتت هم کوچک شوند و زندگی کن. پنهان شدن از ترس زندگی آسان است. شهامت داشته باش و زندگی کن به هرچه که باعث احساس خوب در تو میشود متوسل شو و زندگی کن.
بدان که هیچکس جز خودت نمیتواند تو را طرد کند. برگرد و خودت را با عشق و محبت در آغوش بگیر و زندگی کن. به خود بیا و زندگی کن .
نظرات شما عزیزان: